زودتر از برادرانم سر و سامان گرفتم
زودتر از برادرانم سر و سامان گرفتم
اولین لذت زندگیم را در عقد موقت یافتم . ما چهار برادر بودیم و من برادر سوم هستم .
حدود هفت سال پیش سه تا از برادرها در یک سال خواستگاری رفتیم . آن دو برادر بزرگ هنوز عقد کرده مانده اند ولی من صاحب دوتا بچه و خانه و زندگی هستم .
وقتی که به خواستگاری همسرم رفتیم و نامزد کردیم ، چند روز بعد پدر خانمم زنگ زد و گفت بیا خانه ما کارت دارم . رفتم ، در خانه شان دختر و مادر و پدر بودند . قرآنی که به عنوان نشان برده بودیم آورد و قسمم داد و به من گفت آیا تو دختر من را پسند کردی و نیت ازدواج داری ؟
گفتم اگر نمی خواستم قرآن را نمی آوردم .
ایشان گفت به این قرآن به کسی چیزی نگو ، خودش صیغه عقد موقت یک ساله جاری کرد و گفت هر وقت دلت خواست بیا و با زنت کنار هم باشید . دختر من ناموس توست خودت ناموست را حفظ کن. من سختیگری نمی کنم تا شما گناه نکنید .
وقتی من لذت زناشویی را چشیدم تلاش بیشتری کردم و خانه ای رهن کردم و ساده ازدواج کردم . حتی خرید هم نکردیم و با یک زیارت امام رضا (علیه السلام) زندگیمان را شروع کردیم و عروسی نگرفتیم .
من شاگرد بنا بودم ، خودم را به ساخت و ساز زدم الان با یاری خدا دو تا خانه و سه زمین و دو تا ماشین دارم .
خداوند پدرخانم را بیامرزد . کمک مالی نداشت بکند حتی من جهیزیه را خودم تهیه کردم ولی سختگیری نکرد .
من هرسال برایش قربانی می کنم و شبهای جمعه یادش می کنم . به خداوند قسم من شیرینی عقد موقت را هیچ وقت از ذهنم نمی توانم پاک کنم . اما برادرهای بزرگم به خاطر چشم و هم چشمی و حرف مردم و تهیه مراسم عقد و عروسی و خرید هنوز نتوانسته اند یک ماشین و زمین و خانه بخرند . با اینکه آنها استاد بنا بودند . به نظرم ساده زیستی و با خدا بودن انسان را خوشبخت می کند نه سختگیری و چشم هم چشمی .
توجه :
ü خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
ü کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
ü برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .
" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "
سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید
negaar.blog.ir