"نگار - negaar "

"تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت"
مشخصات بلاگ
"نگار - negaar "

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

با مدد از پیامبر نور و رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)
به اطلاع کلیه خوانندگان گرامی می رساند ،
" این وبلاگ به هیچ عنوان بنگاه همسریابی نیست "
و با این هدف ایجاد شده تا « تجربیات تلخ و شیرین شما عزیزان از ازدواج موقت » را منعکس نماید .
تا حقیقت و فلسفه ازدواج موقت بیشتر آشکار گردد و زندگیها به جدایی نکشد و از عقد موقت نیز سوء تعبیر نشود .
همچنین خوانندگان جنبه های مثبت این سنت حسنه و هم مشکلات و دردسرهایش را ببینند .
التماس دعا

آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۶، ۲۱:۳۲ - kerman man
    تسلیت
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۸ - ehsaan2 ehsaan2
    ممنون
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۶ - kerman man
    عالی
نویسندگان
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ب.ظ

تنها وسیله نجات

تنها  وسیله  نجات

عقد موقت تنها وسیله نجات من بود . بعد از مرگ پدرم ده سال پیش بر اثر نداشتن علم تجارت ورشکست شده بودم . موعد چک رسیده بود و پول نداشتم .  مجبور شدم مدتی خودم را مخفی کنم.

رفیقی از دوستان خدمت سربازیم در شهر . . . داشتم به آنجا رفتم  و  جریان فرارم را به دوستمم گفتم .

دوستم گفت  آیا حاضرید مدتی زنی را صیغه کنید و در خانه آنها بنشینید و تا هر وقت خواستید اینجا باشید. گفتم باشه .

فردا مرا برد منزل یکی از اقوامشان که از شوهرش  طلاق گرفته بود . وقتی زن مرا دید از من خوشش آمد و گفت تا چه مدت  میخواهید اینجا بمانید . گفتم تا زمانی که بتوانم از گیر طلبکارها در امان باشم. گفت من 5 سال صیغه تو می شوم و تو اینجا بمان من تمام قرضت را می پردازم . .من هم چاره ای جز قبولی نداشتم گفت من مهریه ای از شما نمی خواهم  براثر  بچه دار نشدن شوهرم مرا 6  ماه است طلاق داده و رفته . پدر و مادرم غصه می خورند. 

شما  در عرف مرا به عنوان زن دائم بپذیر که حرفی پشت سرمن نباشد . گفتم مانعی نیست  .

آن زن  با پدر و مادرش زندگی می کرد . خانه ای که بابت مهریه اش داشت فروخت و پولش را به من داد و گفت برو قرضت را ادا کن که کسی  به پدر مرحومت ناسزا نگوید.

کسی از این ماجرا خبردار نشد. من قرضم را ادا کردم و آمد در خانه پدرش می نشستیم . این زن تنها فرزند خانه بود که پدر و مادرش معلم بازنشسته و خودش پرستار بیمارستان بود.  من در خانه آنها بودم کارهای خانه را انجام می دادم و از پدر و مادرش پرستاری می کردم .

زن یکسال از من بزرگتر بود . با خودم گفتم این زن فرشته نجات من بود و زندگی من را نجات داد پس بهتر است که من دل این زن را شاد کنم .  وقتی که خانم از سر کار آمد به ایشان گفتم . خواهشی از شما دارم که مرا به عنوان همسر دائم قبول کنید . گفت من بچه دار نمیشوم  و شما جوان هستید .

گفتم من بچه نمی خواهم فقط شما را می خواهم . ایشان قبول کردند . یک شب همسرم در بیمارستان بود من تنها بودم با خدایم درد دلی داشتم گفتم ای خدای مهربان تو کمکم کردی و دستم را گرفتی از همین زن فرزند صالحی به من عطا کن .

به خدای واحد چند وقت بعد خانمم حامله شد . خداوند فرزند پسری به من داد و نام پدرم را بر او گذاشتم .

به یاری خداوند الان صاحب دو فرزند هستم و مغازه ای داریم و زندگی را بر پایه تعالیم اسلام شروع کردیم و همیشه خدا را شاکریم و احساس می کنم خوشبخترین زوج جهان هستیم .

( برگرفته شده از )


توجه :

ü         خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .

ü         کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .

ü         برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .


فهرست سرگذشتها و تجربیات



نظرات (۱)

" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "

 

سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید

negaar.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی