مسیر غلط
مسیر غلط
وقتی کم سن وسال بودم علی رغم مخالفت خانواده ها ، با پسرخاله ام ازدواج کردم که خیلی زود به طلاق انجامید . هر چند رابطه خانواده ها مثل قبل ماند و به روی خودشان نیاوردند ولی من و پسرخاله ام به دشمن هم تبدیل شده بودیم .
بعد از جدایی تمام زندگی ام خلاصه شده بود در میهمانی و سفر با دوستانم .
در یکی از سفرها با مردی آشنا شدم که بیست سال از من بزرگتر بود و بسیار ثروتمند .
می دانستم متأهل است و همسر و فرزند دارد .
همسر دوم او شدم چون گفته بود در حال طلاق همسرش است .
پدر و مادرم مشکوک شده بودند ، ضمن اینکه مواد مخدر هم مصرف می کردم و هزینه آن را همسرم می داد .
روزی بدون اطلاع خانواده ام با همسرم به دبی رفتیم اما نمی دانستم دارم می روم به سمت نابود شدن .
چرا که از رفتار و تماس های تلفنی همسرم فهمیدم قرار است مرا در دبی بفروشد .
وقتی همسرم خوابید و فهمیدم خوابش عمیق شده ، با دست های لرزان شماره پدرم را گرفتم و همه چیز را برایش تعریف کردم .
گفت : سریع به فرودگاه بروم تا خودش در اولین فرصت بیاید دنبالم .
از ترس حتی چمدانم را نیز برنداشتم و پا برهنه بیرون رفتم . روز بعد در فرودگاه پدرم آمد دنبالم و با هم به سفارت رفتیم و پدر همه چیز را گفت ، اما همسرم را پیدا نکردند .
من همراه پدر و شرمی که هرگز پاک نمی شود به ایران برگشتم .
این روزها در مرکز ترک اعتیاد هستم و دنبال راهی برای جبران اشتباهاتم .
نظریه روان شناسی این ماجرا :
لجبازی با خانواده ، ازدواج زود هنگام ، طلاق شتاب زده ، عقد موقت اشتباه و مخفیانه و مسافرت بدون اطلاع خانواده اشتباهات این ماجرا هستند .( دنبال ایده آل ها رفتن از راه اشتباه)
هر چند خانواده این شخص هم باید حواسشان را جمع می کردند و این همه آزادی به او نمی دادند .
خلاصه شده از داستان "مسیر غلط" منتشر شده در مجله روزهای زندگی (شماره 493)
توجه :
ü خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
ü کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
ü برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .