"نگار - negaar "

"تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت"
مشخصات بلاگ
"نگار - negaar "

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

با مدد از پیامبر نور و رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)
به اطلاع کلیه خوانندگان گرامی می رساند ،
" این وبلاگ به هیچ عنوان بنگاه همسریابی نیست "
و با این هدف ایجاد شده تا « تجربیات تلخ و شیرین شما عزیزان از ازدواج موقت » را منعکس نماید .
تا حقیقت و فلسفه ازدواج موقت بیشتر آشکار گردد و زندگیها به جدایی نکشد و از عقد موقت نیز سوء تعبیر نشود .
همچنین خوانندگان جنبه های مثبت این سنت حسنه و هم مشکلات و دردسرهایش را ببینند .
التماس دعا

آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۶، ۲۱:۳۲ - kerman man
    تسلیت
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۸ - ehsaan2 ehsaan2
    ممنون
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۶ - kerman man
    عالی
نویسندگان
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ب.ظ

روی آوردن دختر خان به زندگی طلبگی

روی آوردن دختر خان به زندگی طلبگی

سلام       

من دختر یکی از بزرگان شهرمان بودم . مادرم از دنیا رفته بود و پدرم هم فردی خودخواه و لجباز بود و به نماز پایبند نبود . تمام خواهر و برادران بزرگتر از من خلق و خوی شان مثل پدر بود . اقوام ما زیاد مقید به حجاب و رعایت محرم و نامحرم نبودند .

خانمی نجیبی بنام زهرا کلفت ما بود . ایشان شوهرش مرده بود و دو دختر داشت ، من از دو سالگی با او مانوس بودم . همیشه او را مادر صدا میکردم و در خانه آنها راحت تر بودم . دختران زهرا خانم بزرگتر از من بودند و قرآن و احکام یادم می دادند . این اخلاق خوب من باعث شد زن بابایم مرا دوست داشته باشد و چون بچه دار نمی شد مرا به جای بچه اش دوست می داشت . چون خواهر و برادرانم برایش ارزش قائل نبودند . من اکثراً در اتاقم تنها بودم و حتی با خواهر و برادرانم میانه ای نداشتم . چند خواستگار پولدار برایم آمد ولی قبول نکردم .

مثل خواهرانم اسراف نمی کردم و پولهایم را به بانک سپرده بودم . دوران دبیرستان را که تمام کردم پدرم ماشینی برایم خرید .

فرزند یکی از بزرگان به خواستگاریم آمد پدرم به زور مرا وادار کرد که قبول کنم . ولی او نه اهل دین بود و نه ظاهر خوبی داشت .

من به یاد خدا بیامرز زهرا خانم افتادم که می گفت هر وقت مشکلی برایت پیش آمد ، به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بگو .با توسل به بی بی خواستم مشکلم را حل نماید . تمام طلاها و سپرده ها و مدارکم را براشتم . ماشینم را فروختم و به شهر قم آمدم . یک روز که برای زیارت به قبرستان شیخان و مقبره میرازی قمی(ره) رفتم طلبه ای جوان از سادات مودبانه به من گفت : شما به جده ام زهرا (سلام الله علیها) توسل داشته اید؟

گفتم چطور؟

گفت شب گذشته توسلی به مادرم داشتم و خواستم که زندگیم سامان بگیرد . (در عالم رویا) ایشان فرمودند : فردا بعد از درس برو مزار شیخان کنار مقبره میرازی قمی(ره) منتظر بمان یکی از محبین ما می آید ، مقصود تو همان است.

در مزار شیخان صیغه محرمیت را خواندیم و مقدمات عروسی ( با زیارت امام رضا علیه السلام) را فراهم کرد . زندگیمان را بر پایه تعالیم الهی شروع کردیم و من هم به یکی از حوزه های علمیه رفته ام و درس میخوانم .

من خوشبختی خودم را مدیون نصحیت زهرا خانم هستم که مربی ام بود و می گقت : هر وقت مشکلی برایت پیش آمد به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بگو و از بخواه که دستت را بگیرد . خدا روحش را شاد نماید و  زندگی طلبگی را بر سرمایه پدرم و زندگی تجملاتی ترجیح می دهم  و نام خودم را زهرا(سلام الله علیها) گذاشتم .

( برگرفته شده از )


توجه :

ü         خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .

ü         کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .

ü         برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .


فهرست سرگذشتها و تجربیات


نظرات (۱)

" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "

سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید

negaar.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی