"نگار - negaar "

"تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت"
مشخصات بلاگ
"نگار - negaar "

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

با مدد از پیامبر نور و رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)
به اطلاع کلیه خوانندگان گرامی می رساند ،
" این وبلاگ به هیچ عنوان بنگاه همسریابی نیست "
و با این هدف ایجاد شده تا « تجربیات تلخ و شیرین شما عزیزان از ازدواج موقت » را منعکس نماید .
تا حقیقت و فلسفه ازدواج موقت بیشتر آشکار گردد و زندگیها به جدایی نکشد و از عقد موقت نیز سوء تعبیر نشود .
همچنین خوانندگان جنبه های مثبت این سنت حسنه و هم مشکلات و دردسرهایش را ببینند .
التماس دعا

آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۶، ۲۱:۳۲ - kerman man
    تسلیت
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۸ - ehsaan2 ehsaan2
    ممنون
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۶ - kerman man
    عالی
نویسندگان
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ

عاقبت بچه یتیم

عاقبت بچه یتیم

وقتی خاطرات را خواندم حیفم آمد که خاطره ای از پدر مرحومم را راجع به عقد موقت برایتان تعریف نکنم .

پدرم تا عمرداشت شاکر خدا بود . همیشه میگفت: نمی دانم چطوری شکر خدا را بجا بیاورم .

بچه یتیمی بودم که حتی یک دست لباس اضافه نداشت و اگر لباسهایش چرک می شد  تا زمان خشک شدن لباسها می بایستی سرما بخورد .

خداوند را سپاسگزارم که بوسیله عقد موقت به من عزت داد .

سر پناهی نداشتم . در روستای ما پیرزنی 60 ساله بود که در خانه ای مخروبه زندگی می کرد . نزد او رفتم و گفتم من جایی ندارم شبها اجازه بده کنارت باشم در عوضش من کارهای شما را انجام می دهم.

او قبول کرد . شب سرگذشت خود را برایم شرح داد و به من گفت من از  یک ماه بعد از عروسیم بیوه شدم . شوهرم مغنی بود در چاه غش می کند و خفه می شود .

من بچه ای ندارم حتی اقوامم به ما سر نمی زنند و خجالت می کشند مرا جز خویشاوندانشان محسوب نمایند .

خواهشی از تو دارم . مرا صیغه کن ، به جایش تمام زندگی من بعد از مرگم برای تو باشد . پذیرفتم و او را صیغه کردم .

او برایم دعا کرد و گفت امیدوارم خدا به شما آن قدر مال بدهد که نتوانی حساب کنی . سالهای قبل از انقلاب کمیته امدادی نبود . مردم زکات فطره خود را به او می دادند . من به امورات پیرزن رسیدگی می کردم و به مرور وضعم بهتر شد و در شهر خانه ، موتور و مغازه ای خریدم . ازدواج کردم ولی با این حال هر روز به پیرزن سر می زدم . با پیروزی انقلاب اسلامی در روستا ها چاه کشاورزی می زدند . من چون پول داشتم چهار موتور در روستاهای مختلف زدم و موتورها را به کشاورزان می دادم و می گفتم نصف نصف .

کشاورزان تمام مخارج موتور را می دادند و زمین را درخت می کردند وقتی پیوند می خورد و درختان هفت ساله می شد نصف زمین ها را به آنها می دادم و نصف برای خودم می ماند و از درآمد گندم و جو و خربزه و هنداونه و یونجه نصفش را برای من حساب می کردند . خلاصه روز به روز بر درآمدم افزوده می شد . با پول حاصله تمام سهم کشاورزان را خریدم و توانستم هر چهار حلقه چاه را به نام خودم کنم . توانستم برای بچه هایم سهام کارخانه و زمین های تجاری و.... خریداری نمایم.

پدرم بهترین  مجلس ختم را برای پیرزن گرفت و همیشه تا زنده بود از او یاد می کرد و می گفت این همه مال به برکت دعای خیر پیرزن و صیغه کردن او بود .

( برگرفته شده از )             


توجه :

ü         خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .

ü         کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .

ü         برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .


فهرست سرگذشتها و تجربیات


نظرات (۱)

" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "

سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید

negaar.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی