نظاره گر واقعی خداست.
نظاره گر واقعی خداست.
حدود 7سال پیش شوهرم از دنیا رفت .
من کسی را نداشتم . در همسایگی ما پیرزنی زندگی می کرد که تنها پسرش گاهی به او سر می زد .
من از آنجایی که کار و پول اجاره خانه نداشتم و پدر و مادرم هم از دنیا رفته بودند کارهای پیرزن را انجام می دادم ، در عوضش جا و مکان ، خوراک و لباسی داشتم .
او آن قدر به من اطمینان داشت که تمام حقوق بازنشستگیش را به دست من می داد . پیرزن خیلی برایم دعای خیر می کرد .
پسر پیرزن با دختر پولدار و بلند پروازی ازدواج کرده بود که هیچ وقت حاضر نبود به خانه مادر شوهر بیاید . من دلم برای پیرزن می سوخت و به خاطر رضای خدا خیلی هوایش را داشتم و نمی گذاشتم دست به سیاه و سفید بزند .
یک روز پسرش مرا دید و از من تشکر کرد و مبلغی پول به من داد . من گفتم فقط برای خدا اینکار را انجام داده ام . پسر از من خوشش آمد و کم کم با ایشان آشنا شدیم . او با اینکه از لحاظ مالی کم و کسری نداشت از زندگیش راضی نبود . بعد از مدتی همسرش می خواست زایمان نماید که سر اولین زایمانش از دنیا می رود . من صیغه او شده بودم و او بیشتر به من سر می زد تا اینکه یک سال بعد از مرگ همسرش رسما از من خواستگاری و مرا عقد دائم کرد . شوهرم صاحب بنگاه ماشین می باشد و از او دو فرزند دختر و پسر دارم و مادرش با ما زندگی می کند . من با جان و دل تمام کارهایش را می کنم و او خیلی مرا دعا می کند . خوشبختی من در سایه دعای خیر مادر شوهر و عقد موقت بود . می خواستم بگویم اگر انسان کاری را به خاطر خدا انجام بدهد خدا تنهایش نمی گذارد و دستش را می گیرد .
توجه :
ü خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
ü کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
ü برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .
" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "
سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید
negaar.blog.ir