"نگار - negaar "

"تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت"
مشخصات بلاگ
"نگار - negaar "

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

با مدد از پیامبر نور و رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)
به اطلاع کلیه خوانندگان گرامی می رساند ،
" این وبلاگ به هیچ عنوان بنگاه همسریابی نیست "
و با این هدف ایجاد شده تا « تجربیات تلخ و شیرین شما عزیزان از ازدواج موقت » را منعکس نماید .
تا حقیقت و فلسفه ازدواج موقت بیشتر آشکار گردد و زندگیها به جدایی نکشد و از عقد موقت نیز سوء تعبیر نشود .
همچنین خوانندگان جنبه های مثبت این سنت حسنه و هم مشکلات و دردسرهایش را ببینند .
التماس دعا

آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۶، ۲۱:۳۲ - kerman man
    تسلیت
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۸ - ehsaan2 ehsaan2
    ممنون
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۶ - kerman man
    عالی
نویسندگان
پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ب.ظ

هر دو از خدا غافل شده بودیم

هر دو از خدا غافل شده بودیم

سلام             

من پدرم فوت کرده بود و با مادرم زندگی می کردیم .

با دختر همسایه مان دوست بودیم . هر دو دانشجو بودیم و در شهر منزل شخصی گرفته بودیم. و از طریق ماهواره  هر دو از خدا غافل شده بودیم . دیگر مقید به نماز و طاعت نبودیم . شبی آرایش کرده در خیابانها پرسه می زدیم . ماشینی کنار ما توقف کرد و راننده اش به ما گفت شبی بفرمایید منزل ما . برای اولین بار با هم سوار شدیم و رفتیم منزلش . او تنها بود گفت هرچه می خواهید بخورید من بروم برایتان شام بیاورم .

خودمان را به خوردن تنقلات مشغول کردیم . تا دور خودمان را نگاه کردیم دیدیم 13 نفر شدند . آنها شروع به تریاک کشیدن کردند . به دوستم گفتم بیا فرار کنیم  او قبول نکرد . گفت مگر ندیدی چه لذتی در ماهواره داشت . من به بهانه ای فرار کردم . و آن شب دیگر خانه نرفتم و به خانه خاله ام در شهر رفتم  .

آن شب خاله و شوهرش به رفته بودند . به پسر خاله ام گفتم چون امشب تنها بودم آمدم خانه شما . و بعد از مدتی شروع به نماز خواندن کردم  . و از خدا خواستم مرا نجات دهد .

پسر خاله ام در رشته الهیات درس می خواند . به او گفتم  یکی از دوستانم سوالی کرده که از شما بپرسم . گفت بپرس .

گفتم شخصی بوسیله ماهواره با خدا قهر کرده ، اگر برگردد و توبه کند ، آیا خدا دست او را می گیرد .

گفت بله خدا مهربان است . صحبت از دین و دیانت به میان آمد . گفتم خدا را چقدر دوست دارید ؟ آیا حاضرید به خاطر او دست کسی را بگیرید ؟ و بعد گفتم من دختری هستم که غریزه جنسی مرا اذیت می کند می ترسم به حرام بیافتم ، آیا راهی هست که زودتر  به مقصد برسم و گناه نکنم ؟

ایشان گفت از آنجایی که شما پدر و پدر بزرگت مرده و عمو و جد پدری ندارید می توانید با اجازه خودتان صیغه بشوید . اگر پدر و جد پدری داشتی و چون دختر هستی این کار صورت نمی گرفت .

آن پسر خاله قرآنی را آورد و گفت به این قرآن از این راز به کسی چیزی نگو . بیا صیغه من شو ، هر دو درسمان را می خوانیم و بعد از اتمام درس و خدمت سربازیم با هم ازدواج می کنیم .  همان شب به عقد موقت یک ساله ایشان در آمدم و خطبه جاری شد . گفتم من در اتاقی که زندگی می کنم که دختران دیگر ماهواره دارند . دیگر نمی توانم درس بخوانم . گفت فعلا درس را تعطیل کن . سال آینده برای تحصیل در حوزه علمیه امتحان بده اگر قبول شدی برو حوزه .

یک ماه بعد او  رسما به خواستگاریم آمد  و مرا عقد دائم کرد . به هرحال با خواندن کتابهای دینی امتحان دادم و به حوزه آمدم . پس از مدتی همسرم استاد حوزه و من مربی قرآن شدم و یک فرزند صالح داریم. آن رفیقم که شب آنجا مانده بود به راه فساد کشیده شد و معتاد شده و من اطلاعی از او ندارم .

( برگرفته شده از )


توجه :

ü         خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .

ü         کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .

ü         برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .


فهرست سرگذشتها و تجربیات



نظرات (۱)

" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "

سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید

negaar.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی