تعصب بی جا و گرفتار شدن
تعصب بی جا و گرفتار شدن
عقد موقت هدیه ای از طرف خداست . اگر ناشکری نموده و حقیقت را کتمان کنیم در همین دنیا تاوانش را باید پس دهیم .
شوهر من کارگر خوش نشین و بیمه کشاورزی شخصی بود . آن شخص زن بیوه ای بود که مومنه و پرهیزگار بود .
از آنجایی که شوهرم از ظاهر خوبی برخوردار بود به من گفت اگر شما اجازه دهید برای اینکه من هم راحت باشم با شوهرت صیغه محرمیت بخوانم تا به گناه نیافتم . در عوضش مخارج خانه و هرچه تو لازم داشته باشی برایت تهیه می کنم . حتی کتابی در مورد ثواب صیغه و واسطه شدن برایم خواند و روایتها را نشان داد و به من گفت من جوانم نمی خواهم گناه کنم تو به خاطر خدا اجازه بده به عقد موقت شوهرت درآیم .
حسادت و تعصب مرا کور و عقل مرا گرفته بود به او ناسزا گفتم . او به من گفت امیدوارم به درد من گرفتار شویی . چند روز بعد شوهرم را وادار کردم که کاری دیگر پیدا نماید . شوهرم از ترس آبرو قبول کرد و خانه ای را کرایه کردیم و به کار روزمزدی سر گذر روی آورد و زندگی را ادامه دادیم . تا اینکه یک روز برای آزاد کردن لوله فاضلاب آشپزخانه مقداری اسید ریختم نمی دانم چطور شد که به طرف بالا پاشید و صورتم را سوزاند شکر خدا چشمهایم سالم ماند .
چند روز بعد شوهرم که برای ترخیص من از بیمارستان رفته پول بیاورد ماشینی به او میزند و فراری می شود ، معلوم نشد که چه کسی بود . از طرفی کار دائمی را رها کرده بودیم و بیمه ما از بین رفته بود . خلاصه شوهرم را ازدست دادم . الان یک زن تنها هستم با دختری 8 ساله . از آنجایی که زیبایی صورتم را از دست دادم هیچ پیرمردی حاضر نیست یک لحظه به صورتم نگاه کند . حتی دخترم از من می ترسد . نه حقوق و درآمدی دارم حتی به خدا پول کرایه خانه را نمی توانم پرداخت کنم . هرجا برای کار می روم هیچ کس کاری به من نمی دهد . با این حال همان زن ماهیانه برای رضای خدا مقداری پول صدقه به کارتم واریز می کند .
او کسی را گرفته که نماینده اش هست و صیغه او شده است . غریزه جنسی مرا اذیت می کند و هیچ کس حاضر نیست توی صورتم نگاه کند . الان با دخترم در خانه خشتی مخروبه ای زندگی می کنیم . با یارانه و پولی که آن زن می ریزد زندگی می کنیم .
دخترم مدرسه نمی رود و می گوید خجالت می کشد که بچه ها مادرش را این طوری ببینند . من می دانم دارم تاوان مخالفت با دستور خدا و عقد موقت را پس می دهم . اگر آن روز من تعصب نداشتم هم خدا راضی بود و هم شوهرم بالای سرم بود . هم کار و زندگی خوبی داشتیم و هم از ثواب های صیغه بهرمند می شدم . الان در سخت ترین شرایط زندگی کنم . مجبورم خودم به بچه ام درس یاد بدهم . سختی های دنیا را تحمل می کنم ولی دعا کنید در آخرت عذاب نکشم . من این خاطره را نوشتم تا کسی کفران نعمت نکند و این سنت حسنه را اجرا کند که ظلم جهان را فرا نگیرد . خواهش می کنم مرا از دعای خیر محروم مکنید . متشکرم
توجه :
ü خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
ü کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
ü برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .
" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "
سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید
negaar.blog.ir