"نگار - negaar "

"تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت"
مشخصات بلاگ
"نگار - negaar "

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

با مدد از پیامبر نور و رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)
به اطلاع کلیه خوانندگان گرامی می رساند ،
" این وبلاگ به هیچ عنوان بنگاه همسریابی نیست "
و با این هدف ایجاد شده تا « تجربیات تلخ و شیرین شما عزیزان از ازدواج موقت » را منعکس نماید .
تا حقیقت و فلسفه ازدواج موقت بیشتر آشکار گردد و زندگیها به جدایی نکشد و از عقد موقت نیز سوء تعبیر نشود .
همچنین خوانندگان جنبه های مثبت این سنت حسنه و هم مشکلات و دردسرهایش را ببینند .
التماس دعا

آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۶، ۲۱:۳۲ - kerman man
    تسلیت
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۸ - ehsaan2 ehsaan2
    ممنون
  • ۱۳ خرداد ۹۶، ۲۲:۰۶ - kerman man
    عالی
نویسندگان
چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۳ ب.ظ

بهترین لحظات عمر

بهترین لحظات عمر

عقد موقت بهترین لحظات عمرم بود .      

نزدیک 8 سال پیش یک شب میهمان خواهرمان در شهر بودم .

آن شب خواهرم با شوهرش به میهمانی رفته بودند .

چون منزل پدردامادمان در روستا بود ، خواهر دامادمان که نوبت دندان پزشکی در آن شهر داشت و از آنجا که دیر وقت شده بود به خانه برادرش آمده بود .

ایشان یک سال با شوهرش زندگی کرده و چون شوهرش معتاد و دزد بود طلاق گرفته بود . وقتی ایشان داخل خانه آمد و دید که من تنها هستم اول جا خورد .

گفتم بفرمائید داخل برادرتان میهمانی رفتند و آخر شب می آیند .

او شروع کرد از درسم پرسید کم کم خودمونی شد . اتفاقا من همان روز در خانه خواهرم رساله را راجع به عقد موقت خوانده و در دستم بود . رفتم رساله را آوردم و به ایشان نشان دادم گفتم نظرت چیه ؟ گفت بهترین کار است . گفتم اگر شرایطی فراهم شود آیا شما حاضرید صیغه بشوید ؟ گفت به شرطی که طرف قسم بخورد به کسی چیزی نگوید .  من 18 سال بودم و او 21 ساله.  گفتم پس خطبه را بخوان گفت باشد . صیغه هم شدیم . تا ساعت10 شب کنار ایشان بودم و بعد به بهانه ضبط درست کردن خودم را در حیاط مشغول کردم . وقتی خواهرم آمد دید بیرون بودم به شوهرش گفت ببین برادرم به خاطر گناه نکردن در سرمای بیرون نشسته است. گفتم عیب ندارد .

این رابطه سبب شد تا با ایشان در ارتباط باشم به ایشان گفتم اگر شوهر خوبی برایت پیدا شد ازدواج کن و گرنه من بعد از خدمت سربازی با تو ازدواج می کنم.  البته خانواده ما مخالف این ازدواج بودند . از آنجایی که در اطراف تهران خدمت می کردم با یکی از بچه های آنجا آشنا بودم کاری برایمان پیدا کرد . یک شب آمدم دختر را برداشتم و رفتم تا یک سال و نیم کسی خبری از ما نداشت .  بعد از یک سال به خواهرم زنگ زدم ، گفت بیا دلمان برایت تنگ شده . آن وقت با زن و بچه ام آمدیم ما مورد استقبال قرار دادند حتی گوسفندی برایمان ذبح کردند. الان دومین بچه را داریم و صاحب زندگی خوبی هستیم . فکر می کنم خوشبخت ترین شخص روی زمینم . اینقدر زنم را دوست دارم که حاضرم جانم را فدای یک تار مویش بنمایم . می خواستم بگویم عقد موقت باعث شد در جوانی پاک باشم . به نظر من سن ازدواج ملاک نیست عشق ملاک است .

( برگرفته شده از )                                         


توجه :

ü         خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .

ü         کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .

ü         برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .


فهرست سرگذشتها و تجربیات


نظرات (۱)

" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "

سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید

negaar.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی