دختری مثل یک دسته گل دارم به اسم فاطمه الزهرا
دختری مثل یک دسته گل دارم به اسم فاطمه الزهرا
من پسری بودم که با جرات قسم می خورم که زکات عمرم را در هیئات مذهبی گذراندم . قلبم پر از محبت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود . دو برادر و دو خواهر داشتم و من بزرگتر بودم . پدرم فلج بود و مادر با خیاطی مخارج خانه را تامین می کرد.
من همیشه از مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) می خواستم که زندگی خوبی را برایم مقدر کند و زمینه ازدواج آسان را برایم فراهم کند تا گناه نکنم . یک روز سرگذر بودم خانمی با ماشین کنارم توقف کرد گفت چند روز برای من کار می کنید ؟ گفتم باشد و سوار ماشینش شدم .
مرا به خانه اش برد از زندگیم پرسید من هم خالصانه برایش تعریف کردم . ایشان به من گفت بیا به منزل برویم صبحانه بخوریم بعدا به مزرعه برویم. به منزلش آمدم دیدم ساختمان خوبی داشت . در حیات خانه اش یک آلاچیق داشت به من گفت شما همینجا بنشین تا من برگردم .
دیدم یک سینی آورد که در آن یک کتاب قرآن و یک کتاب رساله و شناسنامه خودش بود . کنار من نشست و گفت به این قرآن یک سال پیش از شوهرم که معتاد و فاسد بود طلاق گرفته ام .
اگر حاضر باشی با من زندگی کنی من عمر و زندگیم را به پای شما جوان فاطمی می ریزم . من سکوت کردم . خودش صیغه را خواند و من قبلت گفتم.
قرار شد که ایشان خرج خانواده پدرم را بدهد . در این مدت آن منزل را فروخت و با هم به قم آمدیم و یک آپارتمان نو ساز ۶ واحدی خریدیم . یک خودرو هم برای من خرید . واحد اول برای پدرم و واحد دیگر را برای خودمان و ۴ واحد بالا را برای کرایه دادیم .
با پدر و مادرم به قم آمدیم بعد از زیارت به آپارتمان آمدیم وقتی مادرم این امکانات را دید اشک شوق از چشمانش جاری شد و بر حضرت زهرا(سلام الله علیها) سلام و صلوات فرستاد . حتی مادرزنم که زن فهمیده ای بود خانه اش را فروخت و به قم نزد ما آمد و با پولش خانه ای هم آنجا خرید .برای ما دو جشن گرفتند هم در شهر خوم و هم شهر خانم و زندگی خوبی را شروع کردیم . در شهر قم با پدر و مادرم و مادر خانمم با هم زندگی خوبی را داریم برادر و خواهرانم به حوزه میروند . مادر و خانم و مادرخانمم با جلسات حرم و جمکران و مجالس ختم هفتگی خودشان را سرگرم کرده اند و پدرم خودش هر روز با خط واحد به جمکران می رود و با خودش عالمی دارد . در ضمن دختری مثل یک دسته گل دارم به اسم فاطمه الزهرا . به نظر من حضرت بی بی دست من و خانواده ام گرفت . این بود نتیجه محبت فاطمی. من هم با بچه های محل یک مجمع فاطمی راه انداختیم و تمام مخارجش بر عهده من است .
توجه :
ü خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
ü کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
ü برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .
" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "
سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید
negaar.blog.ir