نفرینم کرد
نفرینم کرد
خاطره من از عقد موقت جز درد سر نبود .
من زن خوبی داشتم . کارگری معتاد داشتم که زنش را طلاق داده بود و با دخترش خوش نشین ما بودند .
با پدرش صحبت کردم که دخترش را به عقد موقت من در بیاورد . تمام جهیزیه او را هم تامین کنم .
هرچند دختر 15 ساله راضی نبود ولی از ترس پدر قبول کرد . هرچه دختر گریه کرد که خاطر خدا از خیر من درگذر ولی هوای نفس بر من غلبه کرد.
دختر نفرینم کرد که الهی روز خوش نبینی و به نان شب محتاج باشی . چون انسان هوسرانی بودم مدتی بعد زنی دیگر را صیغه کردم . برای راضی کردنش یک چک سفید به او دادم .
ولی ایشان از موقعیت پیش آمده سوء استفاده کرد و مبلغ سیصد میلیون با آن چک کشید .
ورشکست شدم و زنم از غصه مرد . در زندان به خاطر بدهی معتاد شدم . با فروش تمام املاک دستمان از مال دنیا کوتاه شد . حالا خودم شدم نگهبان انبار یکی از کارگرهای پدرم. که او شوهر همان دختری که مرا نفرین کرده می باشد. آن دختر چند روز بعد فوت پدر معتادش به منزل دایی اش می رود و بعد از مدتی جوانی زن مرده او را می گیرد و صاحب دو پسر می شود .
من هر روز تاوان کارهای بدم را باید پس دهم . اگر من به زن خودم قانع بودم این همه بلا به سر نمی آمد . خدایا غلط کردم .
توجه :
ü خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
ü کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
ü برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .
" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "
سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید
negaar.blog.ir