سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۳ ب.ظ
بنای زندگی
بنای زندگی
سلام و خسته نباشید
چند سال پیش مادرم بیمار شد . از آنجایی که خواهرم بچه کوچک داشت من همراه مادرم در بیمارستان بودم .
با یکی از پرستاران خانم که از شوهرش جدا شده بود آشنا شدم . شماره ایشان را گرفتم و او را صیغه کردم .
مدتی که گذشت دیدم خانم خوب و پاکی است . با ایشان ازدواج کردم با اینکه 7 سالی از من بزرگتر است تفاهم داریم . ماشینی برایم خریده و در آژانس کار می کنم . من بنای زندگیم را در عقد موقت می دانم و از زندگیم راضی هستم و یک فرزند دارم .
توجه :
ü خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
ü کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
ü برای ارسال سرگذشت و یا نظر خود از قسمت ارسال نظر یا تماس با من اقدام کنید .
" تجربیات تلخ و شیرین شما از ازدواج موقت "
سرگذشت های تلخ و شیرین خودتان از ازدواج موقت را برای ما ارسال کنید
negaar.blog.ir