تجربیات ازدواج موقت : نابود شدم . . .
تجربیات ازدواج موقت : نابود شدم . . .
این خاطره را یک مشاور خانواده نقل کرده است :
روزی دختر خانمی که به دلیل فوت پدر، اجازه اش ازدواجش در دست خودش بود، سراسیمه به مرکز مشاوره مراجعه کرد.
این دختر با پسری رفیق می شود و بعد با یکدیگر صیغه ی محرمیت می خوانند.
رابطه ی عاطفی میان این دو آن قدر صمیمانه می شود که کاملا یقین می کنند ازدواجشان حتمی است.
روی همین اساس متأسفانه دختر، خانم بکارت خود را در معاشرت با پسر از دست می دهد.
بعد از مدتی پسر به دلیل ممانعت خانواده اش از ازدواج با او سر باز می زند و با یک معذرت خواهی ساده او را به حال خود رها می سازد و دنبال کار خود می رود.
حالا این دختر
مانده بود با مشکل بزرگی که زندگی آینده ی او را در هاله ای از ابهام قرار داده
بود!
خواهشمندیم حتماً پست اول این وبلاگ را نیز به طور کامل مطالعه نمائید .
کپی و انتشار این پست بدون درج منبع و لینک و همچنین کم و زیاد کردن آن شرعاً حرام می باشد .
منبع